به تازگی انیمیشن جادوی عجیب بر اساس طرحی از سازنده معروف فیلم جنگ ستارگان، جورج لوکاس اکران شده است که با اقتباسی از نمایشنامه رویای شب نیمه تابستان شکسپیر، قدرت عشق را جادویی عجیب معرفی میکند. با نگاهی تحلیلی به این انیمیشن متوجه میشویم که نگاه سردمداران بزرگ ، چه در شاخههای صنعت و چه هنر سینما چه سمت و سویی دارد و بزرگانی همچون استیون اسپیلبرگ و جورج لوکاس از تولید چه آثاری و با چه مفاهیمی حمایت میکنند.
روایت بهشت و جهنم
داستان در مکانی با دو سرزمین متفاوت از هم اتفاق میافتد؛ سرزمین پریان که محلی است زیبا و رویایی و جنگل تاریک، که سرزمینی پر از موجودات زشت و موذی است. گلهای پامچال که با استفاده از گلبرگ آنها معجون عشق ساخته میشود، مزر و دیوار بین این دو سرزمین است. حاکم جنگل سیاه، حشرهای است بدجنس به نام باگ که از عشق و دوستی بیزار است، به همین دلیل دستور میدهد تمام گلهای پامچال را قطع کنند.
اما در سرزمین دیگر، مرییان شاهزاده خانم و پری کوچکی است که بعد از خیانت نامزد خود، رویّهی زندگیاش را تغییر داده و تبدیل به دختری سرسخت میشود که از دلبستن به کسی جز خانوادهاش چشم میپوشد. طی اتفاقی، دان، خواهر سر به هوای مرییان اسیر باگ و دار و دستهاش میشود و این ماجرا بهانهای میشود تا پای اهالی سرزمین پریان به جنگل سیاه کشیده شود و در انتها، مرییان به عشق حقیقی خود برسد.
جن یا پری؟
طراحی پریهای زیبا و مهربان، به شدت شبیه به کاراکترهای انیمیشن تینکربل است. این موجودات خیالی که به جنهایی انساننما میمانند، پاک و معصوم نمایش داده شدهاند، همچنین معجونی که توسط شاهزاده خانم آبناتی ساخته میشود، مانند گردهای که در تینکربل دیده میشود جادویی و سحرآمیز است. تاکنون انیمیشنهای بسیاری در جهت معرفی جن آبی که هفتمین نشانه مهم فرماسونها تلقی میشود، تهیه و تولید شده است که همانند این انیمیشن قصد دارند ذهنیت مخاطب را درباره ماهیت این هیولاهای آبی رنگ تغییر دهند و آنها را قدرتمند و در عین حال دوست بشر معرفی کنند.
همانطور که در انیمیشن جادوی عجیب میبینیم که شاهزاده خانم آبنباتی جنّی آبی رنگ است که به خاطر ساخت معجون عشق، با استفاده از گل پامچال اسیر و زندانی باگ است، او از تمام جنها و یا پریان دیگر قدرتمندتر است و تنها اوست که میتواند با تکیه بر سحر و جادو، مادهای را بسازد که با آن میتوان نیرویی به نام عشق را در دل موجودات قرار دهد و این نکته نیز نشانههایی از اعتقاد بر پوچگرایی و حتی داروینیسم در داستان را بازگو میکند، با این تفسیر که عشق نیز همانند خلقت بشر امری است که به دست خود موجودات به وجود میآید و در آن قدرت و تقدیر الهی جایی ندارد. اعتقادی که با نمایش روزافزون نیروی سحر و جادو، قدرت برتر خدایی را کمرنگ و کمرنگتر نشان میدهد.
عشق به شیطان!
اما داستان تا جایی پیش میرود که مرییان در طی نبرد با باگ، پادشاه جنگل تاریک، عاشق و شیفته او میشود و عشق حقیقی خود را در وجود او مییابد. باگ همانند طراحی پریان، بال و گوشهای تیزی دارند و این نشان میدهد که باگ هم از جنس پریان، یک نوع جن است، اما برعکس آنها چهرهای منزجر کننده و زشت دارد و نشانی از زیبایی در او دیده نمیشود. همانطور که باگ در آوازهایش خود را معرفی میکند، علناً مظهر شیطانی است که در تضاد با عشق و مهربانی است، اما او هم در همان دیدار اول عاشق مرییان میشود، این در حالی است که دان، خواهر کوچک مرییان نیز به خاطر پاشیده شدن گرد جادویی، عاشق و دلشیفته باگ پلید است.
در واقع مثلثی عشقی پدید میآید که باگ در راس آن قرار دارد و او را در انتهای فیلم موجودی دوست داشتنی و دلرحم معرفی میکند؛ مفهمومی که با آموزههای ادیان الهی در تضاد است و با اعتقادات شیطانپرستی همسو، آنها نه تنها شیطان را موجودی ذاتاً پلید و شر نمیدانند بلکه معتقدند، شیطان فرشتهای خادم برای آزمایش انسانهاست. باگ، در نهایت با تمام نمادهای شیطانیاش که عصای سه شاخ ماسونی یکی از آنهاست، عشق را درک کرده و پاک و منزه میشود، دیدگاهی که قبحزدایی از شیطان را به همراه دارد، هدفی که فیلمسازان یهودی و آمریکایی سالیان بسیاری است که به دنبال آن هستند.
موزیکالی با ریتم متال
فیلم جادوی عجیب، که حتی نعمت عشق را جادو نامگذاری کرده است، فیلمی فانتزی – موزیکال است. صحنههای عاشقانه که در آن مرییان شروع به آواز خواندن در رثای عشق خود میکند، با حرکت خوب دوربین زیبا و شندیدنی است، اما زمانی که از عشق اول خود ناامید میشود، درست همزمان با تغییر روحیهاش از یک دختر شکننده به یک دختر شجاع، ریتم، نوع موسیقی و آواز نیز تغییر میکند.
در واقع موزیک لایت دلپذیر ابتدای داستان به موسیقی هیجانآور و مخرب متال تبدیل میشود. موسیقیای که حتی موسیقیدانان و روانشناسان غربی نیز بر تأثیرات مخرب این موسیقی بر روح و روان انسان اتفاق نظر دارند.